سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
قصر کاغذی
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, توسط تکتم |

 

 


همه دنیا را فراموش کن ، همانا تو در آغوش منی

تو در دنیای زیبا و درجهان دیگری هستی

دنیا همش محبته که من با عشقم بهش جلوه و جلاء دادم

همه دنیا را فراموش کن ، همانا تو در آغوش منی

چشمانت را ببند و در دنیای پر احساسم روانه شو

غمهایت را فراموش کن، خوشحال باش، ای همه دنیا و هستی من

چیزی نداریم که تو را ناراحت کند، نه ظالمی و نه سنگ دلی

تو چشمی ........ روحمی......... قلبمی تو همه خاطرهایمی ، وجدانمی

تو در محراب معبد روح منی


تو همدممی همه عزیزای منی

تو نور چشمانمی ، گل خوشگلمی

تو چشمی ........ روحمی......... قلبمی تو همه خاطرهایمی ، وجدانمی

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 23 شهريور 1392برچسب:, توسط تکتم |

بعد از عشق و بعد از زندگي مثل انسانهاي نا آشنا با هم برخورد ميكنيم

هيچ كدام از ما همديگر را نمي شناسد اصلا انگار يك زماني عاشق و ديوانه هم نبوديم

آن اشتياق ديوانه وار ما مٌرد آن همه جفاكاري آن و جفاكاري و سنگ دلي من

با خودم سوال ميكنم و ميگم كدام يك از ما جنايتكار بود

آيا زمان تغيير كرد يا درون ما مملو از عيب و خطا است

ما تنها يك هيكل (جسم) بيش نيستيم ولي موج نابينا ما را به طرف خود كشاند ( احساسات بر عقل و فكر ما تاثير گذاشتن و عقل را متاثر از خود كردند و هميشه پيروزي با احساس و عاطفه است

عشق از بين رفت ، احساس مرد ، نوري كه به آن هدايت ميكرديم نيز از بين رفت

انسانيت كه در درون ما وجود داشت از بين رفت و مرد ما پشيمان ميشويم پس بحال او گريه كنيم (بحال فراق با انسانيت

روزي كه به سفر رفتي و با تو خداحافظي كردم

گونه هايم آتش و اشكهايم سوختن ( سرازير شدن قطره هاي اشك بر گونه هاي آتش موجب سوختن قطره هاي اشك ميشود

ولي هنگام بر گشتن تو با خونسردي كامل به استقبال تو آمدم

اشك هاي من كجاست اشك هاي تو كجاست

كجاست آن سختي و شدت تنفس در سينه ات ( فشار آمدن به سينه هنگام تنفس از شدت غم و اندوه

منو در آغوش خود جاي ده تا گرمي شعلهاي نفسهايم را با نفسهايت احساس كني

با تو به پرواز در آمدم و تو با من به پرواز در آمدي به اندازه عمق احساس تو احساس من

كجاست آن عشقي كه جهان را به لرزه در آورد كجاست اخلاص تو و كجاست اخلاص من

معشوقه من ، احساس ميكنم كه همه چيز در وجود ما تغيير كرده است

تمام مقايسه هاي ما اشتباه از آب در آمد حتي تو و حتي من

عاطفه بين ما از بين رفت و زيباترين احساسات ما سرد شد

در آغاز شروع طالع نحس خودمان را خوانديم

در قرار جديدي همديگر را ملاقات كرديم

صندليهايمان از آهن است … كلمات ما از يخ است

از غزلهاي ساختگي و جعليمان …. گل تو و گل من پژمرده شد ( مفتعل = ساختگي قلابي جعلي

غزل = عشقبازي ، سخن عاشقانه گفتن

جوري شديم كه خندهيمان را ميساختيم و درست ميكرديم و بر لبان ما چيزي جز خجالت نيست

بيا كه اين ديدار را به اتمام برسانيم … بس است بازي و ريا كاري كردن

خورديم جام تو اي دلتنگي و نارحتي ( جام دلتنگي را تا آخر سر كرديم

بلند ميشويم و با همديگر خداحافظي ميكنيم و فاكتور را به جاي ما پرداخت ميكند

پهلوان داستان ما كسي نيست جز نا اميدي ، ناكامي

آه .. آه .. آه .. آه

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 شهريور 1392برچسب:, توسط تکتم |

 

 

با تشکر از آقا مجد گل از بچه های خوب اهواز

آيا به حرفم شک مي کني وقتي مي گويم که تو زيباترين و باارزش ترين دنيا هستي

آيا به اين شک داري

و هم چنين مهم ترين دنيا

آيا به حرفم شک داري

آيا به اين شک داري که ورود تو به قلب من

باشکوه ترين روز و بهترين خبر در تاريخ تمام جهان بود

آيا به اين شک داري که تو وجود وتمام زندگي من هستي

و من از چشمان تو آتش عشق را دزديدم

و حاضر شدم که براي به دست آوردنت خطرناک ترين کارها را انجام بدهم

اي گل وبوي خوش و ياقوت و ملکه و قانون زندگي و خوبي در بين تمام ملکه هاي جهان

اي ماه من که هر غروب از لابه لاي کلمه هايم متولد مي شوي

تو آخرين سرزميني هستي که من قبرم را در آنجا بنا خواهم کرد و در آنجا مدفون خواهم شد و تمام کتاب هاي عشقم را در آنجا منتشر خواهم کرد

تو تنها خواستني من هستي

نمي دانم که چگونه توسط امواج دريا بر روي قدمهاي تو افتادم

نمي دانم چگونه به سمت من آمدي

و چگونه به تو نزديک شدم

تو همچون شبهاي عاشقانه گرم و پر حرارت هستي

از روزيکه بر در خانه ام کوبيدي من دوباره متولد شدم

هنگاميکه در بين دستان تو بودم قلبم پراحساس ترين کلمه ها را آموخت

چه قدر من خوشبخت بودم که توانستم تو را به دست بياورم
تو آتش عشقي هستي که وجود من به آن احتياج دارم
تو شادي من هستي که باعث فراموشي تمامي غم ها مي گردد

تو آن وجودي هستي که من را همچون شمشير قطعه قطعه مي کند و همچون آتفشان باعث شعله ورشدن احساساتم مي گردد

صورت تو همچون گلزاري من را از بوي خوش گلها سرمست مي کند

وهمچون اسب سفيد بالداري به طرف من مي آيد

بگو بگو بگو به من بگو

چگونه مي توانم خود را ازاشتياق و عذاب اين عشق نجات بدهم

به من بگو چه کاري مي توانم براي دور شدن از تو انجام بدهم در حاليکه من به اين عشق اعتياد پيدا کردم

به من بگو چاره کارچيست

اشتياق و هيجان من به اين عشق به مرز ديوانگي و هذيان رسيده است

قاتل احساساتم پابرهنه در بين رگهايم به رقص در مي آيد

تو ازکجا و چطور به سراغ من آمدي

 
و چگونه هستي من را نابود کردي


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, توسط تکتم |

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 تير 1392برچسب:, توسط تکتم |

 

 

 

 

 

 

.

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط تکتم |

 

باتشکر از آقا سینا گل

 

 


منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم مادرم



در چشمانت خیره شوم



دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم مادرم



منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم



سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..



از داشتن تو…اشک شوق ریزم مادرم



منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم



بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم مادرم



وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم



اری من تورا دوست دارم

 

                        

نوشته شده در تاريخ شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, توسط تکتم |

                         

                                        پدر همیشه نگران دوست هایم بود.می گفت:"                     

                                         دوست آدم مثل کارت شناسایی آدم است!

                                         مواظب باش چه کسی رابرای شناساندن  

                                           خودبه مردم ، انتخاب می کنی."

  

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, توسط |

    این همه به افتخار دوستان اهوازی



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, توسط |


 

 

شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی  من دلبر بارانی من

***************************************************
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است

و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

باید به خودت استراحت بدهی……….

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.

 


 

نوشته شده در تاريخ جمعه 29 دی 1391برچسب:, توسط تکتم |

 

                    

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.
<

پیچک

script type='text/javascript' >document.write ("");