تو كيستي كه در دل من جاري شدي
در بين چشمانم شب و روز
تو كيستي كه همه فكرم را به خود مشغول كردي
و آتش را در بين دندهاي سينه ام روشن كردي
و شايد تو كسي باشي كه مرا خوشبخت ميكني
و شايد تو كسی باشي كه مرا آرام و راحت ميكني
وشايد تو كسي باشي كه به من ظلم ميكني
مرا غذاب ميدهي مرا ميگرياني
وای از درد اندوه
ای درازی شبهایم وای از درد اندو
تو كيستي
دور گردان نگاه هايت از چشمان من
ديگر از ضعفهايم در مقابلت خجالت ميكشم
نه اي عمر من بيا مرا در آغوش بگير
مرا گیج و دیوانه کن
ارزو می کنم که وارد قلبت شوم
وبدانم چگونه به من فكر ميكند
اي كاش مرا دوست بدارد طوري كه من دوستش دارم
اي نزديكتر از روحم نسبت به من
نظرات شما عزیزان: